شعر,داستان,طنز,سرگرمی,مطالب خواندنی,و...
آیا می دانید وزن افراد روی زمین چه قدره؟
پنجشنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۱ ساعت 16:37 | نوشته ‌شده به دست سامان | ( )

وزن انسان ها بر روی کره زمین 287 میلیون تن محاسبه شده است که در این میان آمریکایی ها عنوان چاق ترین انسان ها را به خود اختصاص داده اند. به گزارش بی بی سی، محققان انگلیسی وزن کل انسانها در جهان را محاسبه کردند.


طبق محاسبات آنها 287 میلیون تن وزن کل تمامی انسان ها است.

به گفته این محققان وزن متوسط هر انسان 62 کیلوگرم است که به صورت انفرادی، این مشخصات در آمریکا سه برابر بیش از این حد گزارش شده است.


این محققان نگران این امر هستند که اگر باقی جمعیت زمین نیز مانند شهروندان آمریکایی دچار اضافه وزن شوند ، وزن کل در جهان به شدت افزایش می یابد.

 

موضوعات مرتبط: خواندنی ها


آیا می دانید؟
پنجشنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۱ ساعت 16:35 | نوشته ‌شده به دست سامان | ( )

- پروانه ها با پای خود مزه را احساس میکنند .

 

ـ شتر در هنگام تشنگی میتواند ۹۵ لیتر آب را در کمتر از ۳ دقیقه بنوشد .

 

ـ تعداد افرادی که سالانه از نیش زنبور میمیرند بیشتر از کسانی است که سالانه از نیش مار میمیرند.

 

ـ وزن اسکلت انسان بالغ ۱۳ تا ۱۵ کیلوگرم است .

 

ـ اولین اتوموبیل را مظفرالدین شاه قاجار وارد ایران کرد .

 

ـ اولین آدامس را جان کورتیس در سال ۱۲۲۷ شمسی ساخت .

 

ـ تنها قسمت بدن که خون ندارد قرنیة چشم است .

 

ـ با ۳۰ گرم طلا میتوان نخی به طول ۸۱ کیلومتر درست کرد .

 

ـ سومریها در قرن چهارم قبل از میلاد خط را اختراع کردند .

 

ـ یک دهم مردم جهان در جزیره ها زندگی می کنند .

 

ـ اولین تمبر جهان در سال ۱۸۴۰ در انگلستان به چاپ رسید .

 

ـ فیل بالغ در روز ۲۲۰ کیلوگرم غذا و۲۰۰ لیتر آب مصرف میکند .

 

ـ تعداد حشرات موجود در ۵/۲ کیلومترمربع زمین کشاورزی از انسانهای موجود در کل دنیا بیشتر است.

 

ـ هرفرد عادی درسرخود ۹۰ تا ۱۲۰ هزار رشته مو دارد.

 

ـ ریش انسان بالغ بر ۵ تا ۱۵ هزار و یک ابرو ۴۵۰ تا ۶۰۰ تار مو دارد.

 

ـ گربه وسگ هر کدام ۵ گروه خونی دارند و انسان ۴ گروه.

 

ـ زنبور عسل دو معده دارد: یکی برای انبار کردن عسل ویکی برای غذا.

 

موضوعات مرتبط: خواندنی ها


نامه ی غضنفر به زنش
پنجشنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۱ ساعت 16:33 | نوشته ‌شده به دست سامان | ( )

سلام بر تو میدونم که صدامو شناختی پس خودمو معرفی نمیکنم

شایدم نشناختی، منم غضنفر

آااه ای عشق من، چند روز که دلم برات گرفته و گلبم مثل یه ساعت دیواری هر دقیقه شصت لیتر آب را تقسیم بر مجذور مربع میکنه، حالا بگو بقال محل ما چند سالشه؟

 

امروز یاد آن روزی افتادم که تو من را دیدی و یک دل نه صد دل من را عاشق خودت کردی. یادت میآید؟

 

ای بابا عجب گیجی هستی، یادت نمیآید؟

 

خیلی خنجی، خودم میگم. اون روز که من زیر درخت گیلاس سر کوچه، لبو کوفت میکردم با بربری. ناگهان پدرت تو را با جفتک از خانه بیرون انداخت و من مثل اسب به تو خندیدم، خیلی از دست من ناراحت شدی. ولی با عشق و علاگه به طرف من آمدی. خیلی محکم لگدی به شکم من زدی و رفتی. آن لگد را که زدی برق از چشمانم پرید و حسابی عاشقت شدم.

 

از آن به بعد هر روز من زیر درخت گیلاس میایستادم تا تورا ببینم، ولی هیچوقت ندیدم. اول فکر کردم که شاید خانه تان را عوض کردید ولی بعدا فهمیدم درخت گیلاس را اشتباه آمده بودم.

یک گاب عکس خالی روی میزم گذاشتم و داخل آن نوشتم “عشقم” هروقت آن را میبینم به تو فکر میکنم و تصویر تو را به ذهن میآورم. اینم بگم که من بدجوری گیرتیم هااااااااا ! مثلا همین دیروز داداشم داشت به گاب نگاه میکرد، دو تا زدم تو سرشو بهش گفتم مگه تو خودت ناموس نداری به دختر مردم نگاه میکنی؟

راستی این شمارهای که به من دادی خیلی به دردم خورد. هر روز زنگ میزنم و یک ساعت باهات درد دل میکنم و تو هم هی میگی مشترک مورد نظر در شبکه موجود نمیباشد” من که میدونم منظورت از این حرفا چیه!! منظورت اینه که تو هم به من عشق میورزی، مجه نه!؟

یه چیزی بهت میگم ولی ناراحت نشی، گوساله! این چه وضع ابراز عشقه؟

ناراحت شدی؟ خاک بر سر بی جنبت!! آدم انقد بی جنبه؟

ولی میدونم یکی از این روزا سرتو میندازی پایین و عین بچهٔ آدم میای تو خونهٔ من، راستی خواستی بیای ده تا نون بربری هم سر راهت بجیر!

یه روزی میام خواستگاریت، میخوام خیلی گرم و صمیمی باباتو ببوسم و چندتا شوخی دستی هم باهاش میکنم که حسابی اول زندگی باهم رفیق بشیم، راستی کلهٔ بابت مثل نور افکن میمونه. بعد عروسی بهش بجو خیلی طرف خونهٔ ما پیداش نشه. من آدم کچل میبینم مزاجم بهم میریزه!

چند وقت پیش یه دسته گل برات از باغچه کندم که سر کوچتون دادمش به یه دختر دیگه، فچر بد نکن!

دختر داشت نگاهم میکرد منم تو رودرواسی جیر کردم گل رو دادم بهش، اونم لبخند ملیحی از ته روده اش به من زد. درسته دختره از تو خیلی خوشگل تر بود ولی چیکار کنم که بیخ ریش خودمی.

راستی من عاشق قورمه سبزی ام (البته بعد از تو) اگه برام خواستی درست کنی حواست باشه، بی نمک بشه، بسوزه ، بد طعم بشه همچی لگدی بهت میزنم که نفهمی از من خوردی یا از خر!

خلاصه اینکه بی قراری نکن، یه خط شعر هم برات گفتم. خوشت اومد اومد، نیومد به درک!

 

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

فکر نکن یاد تو بودم، داشتم اونجا ول میگشتم

 

موضوعات مرتبط: سرگرمی و تفریح


تصاویر بسیار جالب از طبیعت!
چهارشنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 13:8 | نوشته ‌شده به دست سامان | ( )
موضوعات مرتبط: سرگرمی و تفریح

برچسب‌ها: تصاویر, تصاویر جالب

خواننده ی نجار!
پنجشنبه پانزدهم دی ۱۳۹۰ ساعت 10:37 | نوشته ‌شده به دست سامان | ( )
گفتگوی خواندنی با خواننده ای که نجاری می‌کند
سهیل نفیسی: آلبوم جدیدم ادامه منطقی «ری را» است
سهیل نفیسی می گوید در آلبوم جدیدش کوشیده به سبک و سیاق گذشته​اش وفادار بماند و نو​آوری‌هایی هم در کارش داشته باشد.

عرضه سومین آلبوم سهیل نفیسی با عنوان «چنگ و سرود» از 21 فروردین ماه آغاز شد، اما قرار است مراسم رونمایی آن در اردیبهشت برگزار شود.

سهیل نفیسی در گفت و گو با خبرآنلاین آلبوم «چنگ و سرود» را ادامه منطقی آلبوم «ری​را» دانست و گفت: «در این آلبوم اشعاری از شاعران معاصر همچون نیما یوشیج، احمد شاملو، مهدی اخوان‌ثالث، سهراب سپهری، فریدون مشیری، بهمن فرسی و ابراهیم منصفی را اجرا شده​است.»
 
او افزود: «برای نخستین بارشعرهایی از سهراب سپهری، فریدون مشیری و بهمن فرسی را کنار سایر شاعران معاصر اجرا کرده​ام.» این آهنگسازدرباره انتخاب شعرهای بهمن فرسی برای اجرا گفت: «فرسی را بیشتر به عنوان نمایشنامه نویس می‌شناسند و کمتر کسی با جنبه شاعری او آشناست، او شاعر توانایی است. حدود 12 سال پیش به طوراتفاقی مجموعه «شعر یک پوست و یک استخوان» او به به دستم رسید و از همان زمان به شعرهای اوعلاقمند شدم.»

به گفته نفیسی، «فرسی دراین مجموعه برخورد جدید و مدرنی با رباعی کرده و من دوتا از شعرهای او را انتخاب کردم و برای​ نخستین بارنیز در کنسرتی که سال 1384 درکاخ نیاوران داشتم، این شعر​ها را اجرا کردم.»

او اظهار داشت: «دراین آلبوم نیزاتفاقا همان اجرای کاخ نیاوران را منتشر کرده​ایم. البته درخود آلبوم «چنگ وسرود» هیچ اشاره​ای به این موضوع نشده است. البته برای اینکه بتوانم این دو رباعی را به حال وهوای ترانه نزدیک کنم، از بهمن فرسی اجازه کتبی گرفته​ام و تغییراتی روی این دوشعر بوجود آورده‌ام.»
 
توجه به تنوع
او درباره مضمون محوری آلبوم «چنگ و سرود» گفت: «همان طورکه شعر معاصر از نظر مضمون متنوع است درآلبوم «چنگ و سرود» هم سعی کرده‌ام این تنوع را رعایت کنم و شعرهایی را انتخاب کرده‌ام که با روحیه مردم ازنظر عاطفی و اجتماعی رابطه تنگاتنگی داشته باشد.»

به گفته نفیسی، «آهنگسازی این آلبوم را همچون دو تجربه پیشین خود وبراساس تجربه آوازی ساخته و گیتار به عنوان ساز اصلی در آلبوم با شعر همراه شده​است.» این آهنگساز و خواننده دراجرا و ضبط این آلبوم ازهمکاری پیتر سلیمانی‌پور به عنوان نوازنده گیتاراستفاده کرده است. پیش از این نفیسی در آلبوم‌ها و اجراهایش به تنهایی گیتار می‌زد. این نخستین همکاری نفیسی و سلیمانی‌پور دراجرای موسیقی است.

وی درباره موسیقی به کار رفته در این آلبوم گفت: «دراین آلبوم سعی کرده ام که موسیقی متناسب با حال وهوای شعرها باشد و ازسازهای بادی برای همراهی با قطعات بهره برده​ام. در کنار گیتار نوازی من و پیترسلیمانی دربرخی قطعات نیز صدای گیتار پویا محمودی نیزبه گوش می​رسد.»

او درباره ادامه همکاری با پیترسلیمانی خاطرنشان کرد: «برای من مهم دوستی است، اگرشرایط همکاری درآینده فراهم شد، بی‌شک دوباره تجربه‌های مشترکی با هم خواهیم داشت.»
 
بازگشت به سمت شعر کلاسیک
نفیسی درباره آلبوم بعدی​اش که درحال آماده سازی آن است، گفت: «این روزها مشغول گردآوری آلبوم چهارمم هستم که شامل اشعارحافظ است، البته من کارروی این آلبوم را همزمان با آلبوم «ری را» شروع کرده بودم.»
این خواننده و آهنگسازدرباره انتخاب غزل​های حافظ پس ازتجربیاتی که درشعر معاصر داشت، گفت: «برای من گستره شعر بسیار وسیع است و من شیفته شعر از هر نوع و قالب​اش هستم.
 
شعری که با حس و حال و هوای من نزدیک باشد، معمولا هم سعی می​کنم که به حسم دروغ نگویم. غزل​های حافظ نیزچنین ویژگی دارند و ازقرن​ها پیش توانسته مخاطب را جذب کند و این پروسه تا قرن​ها بعد نیز ادامه خواهد داشت. شعرحافظ جهانی است و جهانی را هم می​تواند با خود همراه کند.»

نفیسی که آخرین کنسرت‌اش را سال 87 به مدت سه شب درتالار آبی کاخ نیاوران اجرا کرد درباره کنسرت‌های آتی خود، گفت: «فعلا قصد برگزاری کنسرت ندارم. من برخلاف بسیاری ازموزیسین‌ها زندگی و اموراتم ازراه موسیقی نمی‌گذرد و حرفه من نجاری و کار با تیر و تخته است. برگزاری کنسرت نیازبه آرامش خیال و امنیت مالی دارد که من درشرایط فعلی چنین آرامش و امنیت خاطری ندارم.»

وی افزود: «البته جنس موسیقی و روحیه من به گونه‌ای است که خودم آنچنان علاقه‌ای ندارم زود به زود با مخاطبانم روی صحنه دیدارکنم.»

سهیل نفیسی نخستین باربا انتشار آلبوم «ری را» به علاقه‌مندان موسیقی معرفی شد. در آلبوم «ری را» نفیسی به اجرای اشعاری ازشاعران صاحب‌نام معاصر نظیر نیما، اخوان و شاملو پرداخته بود. او در آلبوم «ترانه‌های جنوب» با حفظ شیوه قبلی اجرای خود ترانه‌های دوست هنرمندش ابراهیم منصفی معروف به «رامی» را با گویش جنوبی اجرا کرد که این آلبوم نیز با استقبال خوبی روبروشد.
موضوعات مرتبط: سرگرمی و تفریح، خواندنی ها

ارواح نیز با تکنولوژی پیشرفت می کنند!
پنجشنبه پانزدهم دی ۱۳۹۰ ساعت 10:36 | نوشته ‌شده به دست سامان | ( )

روی کاناپه مقابل پدرم، فرانک نشسته بودم، در حالی که به شدت احساس کلافگی و بی حوصلگی می کردم.

درست چهار روز قبل، همسر پدرم یعنی سادی شصت و نه ساله به علت حمله قلبی از دنیا رفته بود.

از آن به بعد، تمام مدت پیش پدر پنجاه و نه ساله ام بودم و دلداریش می دادم و همسرم دیوید سی و دو ساله در خانه خودمان از فرزندانمان مری یازده ساله و جیک نه ساله نگه داری می کرد. او از من خواسته بود تاهر زمانی که صلاح می دانم، پیش پدرم بمانم و او را تنها نگذارم.

چهار روز گذشته، در فضایی غم بار، پر اشک و آه و سکوت سپری شده بود. هنوز بوی دود سیگار سادی در فضا به مشام می خورد، انگار هر لحظه امکان داشت سرش را از در داخل کند و همان لبخند بلند بالا و شادی را به چهره بنشاند که همیشه به چهره شیرینش داشت.

ولی البته که چنین چیزی امکان پذیر نبود، چون دیگر در قید حیات نبود! و حالا در حالی که نگاه های خیره من و پدرم بر روی کیف دستی مشکی سادی ثابت مانده بود که روی میز کنار صندلی اش قرار داشت، بی اختیار به آن روز، حدود دو ماه قبل فکر می کردم.

آن روز، هر سه در سالن پذیرایی خانه نشسته بودیم که سادی که چشمانش از فرط شوق و ذوق برق می زد، دست داخل کیفش کرد و خنده کنان، تلفن همراهی را از داخل آن بیرون کشید و گفت:« این را ببینید! هنوز نمی توانم خوب با دکمه ها و کلید هایش کار کنم، ولی توانسته ام چند پیامک ارسال کنم.» همزمان پدرم هم خندید و با چشمان گرد کرده اش، تلفن همراهش را برداشت و آن را به من نشان داد و گفت: « ببین، چه پیامکی برایم فرستاده است: عزیزم چای حاضر است.» خندیدم و گفتم: « اتفاقاً جالب است. فقط باید نحوه استفاده از کلید ایجاد فاصله بین کلمات و حروف را یاد بگیری.»

 او همه حروف و کلمات را به هم چسبانده بود و از دیدن آن خنده ام گرفته بود. سادی مانند بچه ها زد زیر خنده و گفت:« همین که توانسته ام چند کلمه تایپ کنم، هنر کرده ام.» از آن به بعد، او تلفن همراهش، تبدیل به دو یار جدا نشدنی از هم شدند و همیشه هم پیامک های او یک شکل بودند:« پشت سر هم، چسبیده به هم و بدون هیچگونه فاصله ای بین کلمات.»

و حالا در حالی که پدرم با چشمانی اشک بار، کیف دستی حامل تلفن همراه محبوب سادی را بر می داشت، معلوم بود که حسابی دلتنگ همسر از دست رفته اش شده است. پدر با صدایی گرفته و بغض آلود گفت:«می خواهم کیف سادی را پیش خودش ببرم.» پدرم کیف او را محکم بغل کرد و به اتفاق راهی بیمارستانی شدیم که جنازه سادی در سرد خانه اش نگهداری می شد.

در آنجا به سراغ تابوت سادی رفتیم. پیراهنی یاسی رنگ به تن داشت و انگار در خوابی عمیق فرو رفته بود. وقتی پدر کیف او را در کنارش قرار داد، بغضم ترکید و صدای هق هق زدنم به هوا بلند شد. پدرم زیر لب نجوا کرد: «عزیزم، عشق من، این هم کیف دستی ات. ممکن است لازمت شود تلفن همراه محبوب نیز داخل آن است...»
خیلی برایم عجیب به نظر می رسید. شنیده بودم که بعضی از افراد وصیت می کنند که همراه وسایل محبوبشان به خاک سپرده شوند، ولی این مدلش را ندیده بودم!

یک هفته بعد، مراسم سوگواری سادی را در همان کلیسایی برگزار کردیم که او و پدرم دو سال قبل به عقد یکدیگر در آمده بودند. آن روز، من و پدر آنقدر گریه کردیم که صدای هر دو نفرمان حسابی گرفت. تا دو هفته بعد، تمام مدت پیش پدرم ماندم تا او را از تنهایی در آورم.

پیراهن خواب سادی هنوز به در اتاق آویزان بود و انگار انتظارش را می کشید. پاکت سیگار نیمه خالی اش هنوز روی میز سالن دیده می شد. وقت آخر آن ماه، تلفن همراه جدیدم به دستم رسید، دوباره داغ دل پدرم تازه شد و آه کشان گفت:« اگر سادی زنده بود، عاشق این مدل تلفن همراه می شد...» فردای آن روز ، می خواستم از خانه خارج شوم که به طور اتفاقی نگاهی به تلفن همراهم انداختم  ومتوجه شدم پیامکی برایم ارسال شده است. عجیب بود چرا صدای زنگ آن را نشنیده بودم؟ با دیدن پیامک، بر حیرتم افزوده شد. سه کلمه به هم چسبیده روی صفحه به چشم می خوردند:« پدر خسته و عزادار است.» فوراً موضوع را با پدرم در میان گذاشتم و او آهی کشید و پرسید:« تصور نمی کنی از سوی سادی باشد؟ شاید می خواهد به این شکل با ما ارتباط برقرار کند!» اخمی کردم و پاسخ منفی دادم. می دانستم پدرم هنوز هم سوگوار مرگ همسر مورد علاقه اش است، ولی این دلیل نمی شد که خیالتی شود و حرفهای نامربوط بزند!

اگر چه، آن  پیامک حتی باعث ترس و تعجب خود پدر هم شده بود. عجیب آن بود که پیامک ها عاری از هرگونه شماره تلفن و مشخصات فرستنده بود.

چند ساعت بعد، دوباره پیامک دیگری مشابه پیامک قبلی به دستم رسید:«نمی توانم برگردم» این مرتبه پدرم گفت:« عجله کن! باید هر چه زودتر پیش دوستم، بیل برویم. او در امور مربوط به ارواح استاد است. باید او را در جریان قرار دهیم و نظرش را جویا شویم.» نمی دانستم باید بخندم یا گریه کنم! اگر بیل تصور می کرد که من و پدرم دیوانه شده ایم، چه می شد؟ آیا مسخره مان نمی کرد؟ ولی پدرم به هیچ وجه حاضر نبود تغییر عقیده دهد و یک ربع بعد، در آشپزخانه بیل در خانه اش واقع در تورنتون نشسته بودیم.

من تنها کسی نبودم که این پیامک ها را مسخره تصور می کرد. بیل پس از شنیدن ماجرا به فکر فرو رفت و گفت:«حتماً خیالاتی شده اید. معلوم است که این پیامک ها برای شما فرستاده نشده است. حتماً اشتباهی صورت گرفته است، چون مرده ها نمی توانند پیامک بفرستند!»

درست همان لحظه، تلفن همراهم صدایی کرد و پیامک دیگری رسید:«نوزاد شش هفته روپوش مدرسه حلقه طلا به شکل قلب» با دیدن آن کلمات، دیگر نمی توانستم تصور کنم که اشتباهی رخ داده است. تک تک آن کلمات، معنا و مفهومی در بر داشتند. باز هم هیچ فاصله ای بین کلمات به چشم نمی خورد. دختر سادی باردار بود و تا شش هفته دیگر، موعد زایمانش فرا می رسید! من نیز، روز قبل، روپوش مدرسه جدیدی برای پسرم خریده بودم.

پدرم زمزمه کرد: «خدای من! چند روز قبل از مرگ سادی، برایش حلقه طلایی به شکل قلب خریدم!» بیل که رنگ به چهره نداشت، جویده جویده گفت: «پس ... راستش حسابی مرا ترسانیده اید!» و او تنها فردی نبود که وحشت کرده بود. من هم تا سر حد مرگ، ترسیده بودم. عقلم به من نهیب می زد که باید دلیلی منطقی وجود داشته باشد، چون ارواح قادر به فرستادن پیامک نبودند!

ولی احساسم چیز دیگری به من می گفت! اگر پیامک ها از سوی سادی نبودند، پس چه کسی آنها را فرستاده بود؟ کسی که از تمام جزئیات زندگی مان خبر داشته و به آن شکل مخصوص، حروف را تایپ کند. عجیب تر آنکه، بیست و پنچ پوند به اعتبار سیم کارت تلفنم اضافه شده بود! حالا حسابی تعجب کرده بودم و به پدرم گفتم:« شاید حق با شما باشد و این پیامک ها را سادی فرستاده باشد!»

پدرم لبخند اندوهگینی زد و گفت:« به تو نگفته بودم؟ آن تلفن همراه، راه ارتباطی میان من و سادی بود.»

چند روز بعد در خانه پدرم بودم و مشغول صحبت با سادی و تلفن همراه بودیم که ناگهان صدای زنگ تلفن خانه بلند شد. گوشی را برداشتم و صدایی خودکار گفت:«خداحافظ !» بعد ارتباط قطع شد. پدرم پرسید:«که بود؟» و من گفتم:نمی دانم. صدایی فقط گفت: «خداحافظ !» پدرم با حالتی پکر و غمگین، روی کاناپه نشست و زیر لب نجوا کرد:«خداحافظ، عشق من...»

حالا مدتی است که دیگر پیامکی دریافت نکرده ام، منظورم از آن پیامک های عجیب و غریب است. گاهی تصمیم می گیرم که با اداره مخابرات تماس بگیرم و درخواست کنم لیست پیامک ها ی رسیده ام را بررسی کنند و شماره تلفن های را به من بدهند. ولی خیلی می ترسم و هنوز جرات پیگیری این موضوع را پیدا نکرده ام. به علاوه، فایده ای هم ندارد، چون متقاعد شده ام که آن پیامک ها از سوی سادی بودند. به خصوص از زمانی که تلفنی با ما خداحافظی کرد و پس از آن، دیگر پیامکی نفرستاد.

برخی از ارواح از طریق واسطه های احضار ارواح با عزیزانشان ارتباط برقرار می کنند، برخی به شکلی ظاهر می شوند و حضور خود را به عزیزانشان نشان می دهند و من تصور می کنم که روح سادی از طریق تلفن همراه محبوبش و آن پیامک های خاص خودش با ما ارتباط برقرار کرد. این نشان می دهد که حتی ارواح با پیشرفت تکنولوژی، پیشرفت می کنند!

موضوعات مرتبط: خواندنی ها

 
دیگر موارد