یکی ازبدترین خاطرات شبهایی بودکه جایی مهمون بودیم ومیخوابیدیم، بعدش صبح بایدتشکمان راتوآفتاب میگذاشتن. خجالت نکش بزن لایکو!
.
.
.
اعتراف میکنم بچه که بودم وقتی بستنی یخی میگرفتم هی میمالیدمش به لبام تا مثل رژبشه کلاس میذاشتم
.
.
.
اعتراف میکنم یه بار به ماشین شاسى بلند گفتم :ماشین پاشنه بلند اونم با چه قاطعیتى!
.
.
.
اعتراف میکنم بچه که بودم؛ اول خوب مسواک میزدم، بعد میرفتم توی تختخواب قایمکی شکلات میخوردم...!هههه
.
.
.
ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﻣﯿﮕﻔﺖ “ﻋﺰﯾﺰﻡ” ﺳﺮﯾﻊ ﻣﯿﮕﻔﺘﯿﻢ “ﺑﺮﺍﺕ ﭘﺸﮑﻞ ﺑﺮﯾﺰﻡ؟ ”ﺑﻌﺪﺷﻢ ﻫﺎﺭ ﻫﺎﺭ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﺪﯾﻢ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﺳﻤﺎ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺑﺰ ﺗﺸﺒﯿﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ! ﯾﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﻏﻮﻧﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ...
والله بخدا... اصن یع وضییییییی هم فک کنم بوده!
.
.
.
عاغا من اعتراف میکنم بچه که بودم میرفتم از کوچمون گل میکندم و به بچه محلای خنگمون میفروختم
بععععله یه همچین بچه ی اقتصادی ای بودم من.
.
.
.
من بچه که بودم یه دونه از این عینک شنا داغونا داشتم، وقتی میرفتم حموم با خودم میبردمش!
بعد یه تشتِ قرمز داشتیم اونو آب میکردم، با کله میرفتم توش و
اینگونه ساعتها شاد میزیستم
.
.
.
اعتراف میکنم. وقتی که بچه. بودم میرفتم کلاس ژیمناستیک هر کسی که توی باشگاه بود براخودش یه دستگاه اب خوری داشتن. یه روز تو تمام ابخورییاامایع دسشویی ریختم غیر از خودم. هیچی دیگه ۱۲۰-۳۰نفر روترکوندم. بعدشم لو رفتم چون فقط خودم سالم مونده بودم. اصلا یه و...
.
.
.
بچه که بودم داداشم خیلی اذیتم میکرد عصرها میرفت دوش میگرفت یه روز تو شامپوش فلفل ریختم جیغش رفت هوا ببین اون موقع من فکر شامپو فلفل بودم
.
.
.
اعتراف میکنم اقایی داشت به یکی شیرینی میداد منم رفتم برداشتم گفتم قبول باشه جلوتر که رفتم برگشتم دیدم بنده خدا شیرینی رو واسه خونه خریده به دوستشم داره تعارف میکنه
خوب چیکار کنم فکر کردم نذریه